حسين:
چه رفتى از برم اى خواهر زار
نخواهم بى گل روى تو گلزار
تو بودى مونس شب هاى تارم
مرا بگذاشتى شب ها تو خواهر
ديگر بر من كه سازد غم گسارى
زند شانه به گيسويم ز يارى
تو رفتى بى تو خواهر زار گشتم
چه بلبل دور از گلزار گشتم
مخور غم خواهر زيبا لقايم
به جا خالى تو زودى بيايم
حضرت امير:
حزينه زينب من خوب عزتى دارى
تو خوب جاه و جلالى و رفعتى دارى
ترا حسين و حسن مى كنند عّزت و ناز
به اين جلال و به اين شوكت و به اين دمساز
رسد دمى كه كشند از سر قوم شرر
به راه شام ز بيداد چادر و معجر
همين حسين كه ز بهرش كشى ز دل افغان
رسد دمى كه تو بينى محاسنش در خون
گرفته است ترا در ميان بسان نگين
رسد دلى كه تو كردى پدر خرابه نشين
كنى تو ظلم و جفا از كرده نامه سياه
على الخصوص پدر جان به ظهر عاشورا
زينب:
پدر جان زود بفرستى حسينم
بود نازك دل نور دو عينم
مرخص كن تو اى جانانه من
كه فردا او بيايد خانه من
حضرت امير:
به روز هفت بيائيم از صغار و كبار
به جا خالى ات اى نوگل هميشه بهار
چنانكه رسم بود در ميانه مردم
روند ديدن هر نوعروس در هفتم
غلام ها همگى روبراه بگذاريد
ز بهر خاطر ما احترام او داريد
اگر نظاره نمايد كسى به زينب زار
به نوك نيزه بگيريد جان او ز اشرار
جبرئيل:
ايا گروه ملك اين زمان به صف آئين
ز اوج چرخ بيائيد جملگى به زمين
ز طرقو بنمائيد خلق را آگاه
مباد آنكه ببيند شبيه فاطمه را
طرقو خواهر حسين آمد
طرقو مهر مشوقين آمد
كسى نباشد در اين ميانه راه
كه كشم پيكرش بخاك سياه
چشم پوشيد جملگى به ادب
كه رسد دختر على زينب
كنيز:
بيائيد همان با عّزت و ناز
بياريم از برايش پاىانداز
بفرما اندرون بى بى ز احسان
كه كردى كلبه ما را گلستان
فداى ديده هاى پر بكايت
به روى چشم من بگذار پايت
زينب:
كجائى اى حسين باوفايم
كجائى اى به غم ها مبتلايم
برادر بى گل رويت چسازم
بسان شمع در سوز و گدازم
ترا گر ساعت ديگر نبينم
يقين مي دان ز هجرانت غمينم
حسين:
مرا يك مطلبى باشد پدر جان
به جان من دل زارم مرنجان
پدر جان بين دو چشمان ترم را
مرخص كن ببينم خواهرم را
نه شب خواب و نه روز آرام دارم
كه بى زينب نمى گيرد قرارم
حضرت امير:
دمى آرام براى گل عذارم
مزن آتش به قلب داغدارم
ترا امروز فردا اى دل افكار
برم جا خالى آنماه رخسار
فغان من ديگر جانم فدايت
فداى ماتم بى منتهايت
امام حسين:
خدايا من توانائى ندارم
به نزد كه غم و دردم شمارم
ندارم اذن باباى رشيدم
دلم بشكست كرد او نااميدم
كنون بيرون روم با سوز آهى
ز دورش بلكه بنمايم نگاهى
به كجائى تو ايا زينب زار
كه جدائى ز من اى لاله عذار
خاك بر سر كنم از هجر تو من
جامه را چاك كنم تا دامن
بىتو روزم چه شب است اى خواهر
زندگانى عجب است اى خواهر
رفتى گشت فراوان غم من
جان خواهر تو بدى همدم من
جبرائيل:
عزاداران از اين زينب
دو چشم خون روان گردد
جوانانش به خون غلطان
كه بختش واژگون گردد
بود اين زينب اى زينب كه اندر كربلا ياران
جوانانش بخون غلطان ز جور كوفيان گردد
بود اين زينب آن زينب كه با اين حرمت اى ياران
به راه شام با شمر ستمگر هم عنان گردد
كنيز:
تصدق تو شوم اعاشه سپهر وقار
ز روى خاك بپاخيز، روى چون گلت بردار
طلب نموده تو را بىبى المپرور
ز راه مهر بيا اين زمان بر خواهر
حسين (ع) كشى خجالت بسيار از رخ خواهر
به منزلش نروم دست خالى اى مضطر
به عالم است مرا خواهرى به ذات خدا
به دست من نبود چيز تا روم آنجا
گذار تا كه بگيريم بسان ابر بهار
كه هجر زينب محزون مرا فكنده ز كار
جبرئيل:
شده است حكم ملايك ز كردگار مبين
بياوريد قميصى كنون ز خلد برين
به صد شتاب رويد اين زمان به شيون و شين
مباد آنكه شود اشكبار چشم حسين
سلام من به تو باد اى شفيع جن و بشر
بگير خلعت و رو كن به ديدن خواهر
حسين:
هزارت شكر اى خلاق داور
نمودى سربلندم نزد خواهر
عطا كردى قميص از خلد رضوان
ز بهر خواهرم اى ماه تابان
كنيزان در بروى من گشائيد
بزودى خواهرم مخبر نمائيد
بگوئيدش حسين آمد ز يارى
به نزد خواهرش از غم گسارى
كنيز:
بيا مولا به قربان تو گردم
فداى لطف و احسان تو گردم
بلاگردان موى عنبر تو
به خواب ناز رفته خواهر تو
حسين:
آفتاب اى آفتاب اى آفتاب
از چه رو تابيده اى بر روى زينب آفتاب
آفتابا جاى خود بنشين مكن بى حرمتى
ورنه مى سازم ترا من دل كباب اى آفتاب
آفتابا شرم بنما از رخ خيرالنساء
ناز پروردش بود اين دم بخواب اى آفتاب
يا ندانستن كه زينب دختر شير خداست
هست ناموس حريم كبريا اى آفتاب
نور از رويش تتق بسته است تا عرش برين
جمله كون و مكان در اضطراب اى آفتاب
گر ملك باشد كند نظاره بر رخسار او
مى كشم از آسمانش بر زمين اى آفتاب
طاقت گرما ندارد اين رخ همچون گلشن
سايبانى مى نمايم بر سرش اى آفتاب
جبرئيل:
جاى آن دارد عزاداران به چشم پرگهر
تا بگويم داستان زينب خونين جگر
سرور لب تشنگان را نيست آن قدر صبر و تاب
تا ببيند بر رخ زينب بتابد آفتاب
پس چسان تاب آورد زينب به صحراى كربلا
زينب اندر قتلگه با صد فغان و شورشين
گيسوان خويش را پوشد به رخسار حسين
اى عزيزان كس نديده اندر اين دار جهان
خواهر محنت كشى چون زينب بى خانمان
زينب:
رسد بوى حسين اندر مشامم
كزو شهد شكر بر كشته كامم
بيا دور تو گردم اى برادر
كه كردى از وفا تو باد خواهر
مشرف ساختى كاشانه من
قدم بگذاشتى در خانه من
كه آمد همرهت اى نور چشمان
برادر گو بمن از راه احسان
حسن همراه تو آمد برادر
و يا بابام على ساقى كوثر
امام حسين:
جان خواهر من به تنها آمدم
خاك بر فرقم كه بى جا آمدم
كى خبر باشد برادر يا پدر
كامدم نزد تو اى خونين جگر
جاي خالى بهر تو آورده ام
جان خواهر از رخت شرمنده ام
ادامه....
بازديد : 16699 بار
کلمات کليدي : عروسی زینب |